۳۵ سال از نخستین آشنایی ما با شاهزاده پارسی میگذرد. البته کارمان راحتتر بود اگر به طور مشخص با یک شاهزاده طرف میبودیم و نه چند شخصیت بینام مختلف که همگی هم شاهزاده خطاب میشوند. جالب اینجاست که تنها نسخه سری که این شاهزاده عزیز قصه ما از نامی برخوردار است، در اقتباس سینمایی از سهگانه «شنهای زمان» بود که «دستان» خطاب شد. به هر حال، سری بازی Prince of Persia، در هر دورهاش طی سه دهه گذشته، سعی داشته که با استفاده از عناصری کموبیش مشابه، دست به کار متفاوتی بزند که در بعضی از مواقع این تلاشها، با موفقیت قابل توجهی هم همراه شده و حالا پس از چندین سال غیبت و کلی شایعه گوناگون، نسخهای تازه از این سری راهی بازار شده که حداقل از حیث زاویه دوربین، یادآور نخستین نسخههای این سری است و ما هم فرصت را مغتنم شمردیم تا به بهانه انتشار این نسخه تازه، داستان بازی پرنس اف پرشیا را به طور خلاصه، تقدیمتان کنیم تا هم با نسخههای پیشین این سری، خاطرهبازی داشته باشید و هم خود را آماده این جدیدترین نسخه از این مجموعه جذاب کنید. در ادامه همراه ما باشید.
۱۹۸۹. Prince of Persia
نخستین بازی این سری، پلتفرمینگی دو بعدی بود که توسط جردن مکنر (Jordan Mechner) ساخته شد و از تکنیک روتواسکوپینگ (Rotoscoping) برای ساخت انیمیشنهای حرکتی واقعگرا استفاده کرد. داستان بازی پرنس اف پرشیا در اولین توقف خود، ساده است و مکنر از «هزار و یک شب» برای ساخت و پرداخت قصه و جهان آن الهام گرفت. این اثر خود شروعکننده نخستین سهگانه این سری است.
قهرمان این داستان بازی Prince of Persia ، جوانی یتیم است که طی اتفاقی، با شاهزاده خانم سرزمین پارس آشنا میشود و این دو سخت به هم دل میبندند. روزی از روزها، جعفر، وزیر بدذات امپراطوری، از غیبت شاه ایران که درگیر جنگی سخت در سرزمینی دوردست است، استفاده میکند و قهرمان قصه ما را به سیاهچاله میاندازد و شاهزاده بانو را هم در اتاقاش اسیر و به او یک ساعت وقت میدهد که تصمیم بگیرد برای حفظ جاناش، آیا حاضر به ازدواج با او هست یا خیر. قهرمان قصه ما هم دقیقا یک ساعت وقت دارد که از سیاهچاله فرار کند و با شکست دادن وزیر خیانتکار، خود را به معشوقاش برساند و جاناش را نجات دهد. به خاطر محدودیت یک ساعته بازی برای به پایان رساندناش، وقت چندان زیادی برای قصه گفتن باقی نمانده و شاید تنها نکته قابل ذکر، نبرد شاهزاده با نسخه سایهوار از خودش است که از دل آینهای جادویی بیرون میآید.
۱۹۹۳. Prince of Persia 2: Shadow and the Flame
نسخه دوم داستان و روایت مفصلتری به نسبت قست قبلی خود دارد. در ابتدای داستان بازی پرنس اف پرشیا دوم که تنها یازده روز پس از وقایع بازی پیشین اتفاق میافتد. پس از شکست دادن وزیر و نجات جان شهزاده بانو، شخصیت اصلی با رد هدایا و گنجینههای ارزشمند پیشنهاد شده به او، تنها خواستار ازدواج با معشوق عزیزش است و شاه هم در نهایت با اکراه، به این درخواست او تن میدهد.
جعفر، با استفاده از جادو، ظاهر خود را تغییر میدهد و خود را به بدلی از شاهزاده تبدیل میکند و در عوض ظاهر قهرمان بخت برگشته قصه ما را به هنگام ورود به قصر، به گدایی رنجور بدل میکند. شاهزاده درحالی که سعی دارد با همسر خود صحبت کند و اتفاق عجیبی که سرش آمده را به او بگوید، جعفر از سایه بیرون میآید و حالا در قامت شاهزاده امپراطوری پارس، دستور به دستگیری شخصیت اصلی میدهد. او هم پس از تلاشهایی بسیار، موفق میشود که شهر را با رفتن به یک کشتی ترک کند. او در کشتی به خواب میرود و رویای زنی مرموز را میبیند که از او میخواهد به پیشاش بیاید. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا، جعفر که به این راحتیها خیال گذشتن از دشمن خود را ندارد، با صاعقهای دهشتناک، کشتی را به اعماق دریا میفرستد.
شاهزاده حقیقی قصه ما بر سطح جزیرهای بیدار میشود و پس از مبارزه با دوجین اسکلت ترسناک که همگی هوس جان او را کردهاند، قالیچه پرنده را پیدا میکند و سوار بر آن، از جزیره فرار میکند. در این هنگام، جعفر در هیبت شهزاده، به جای او بر امپراطوری پارس حکومت میکند و شهزاده خانم هم تحت طلسم مرگ تدریجی جعفر، سخت در بستر بیماری فرو رفته است. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا ۲: سایه و شعله، قالیچه پرنده قهرمان قصه را به ویرانههای شهر بصره میبرد و پس از گذر از سد اجنهها و هیولاهای مختلف، در نهایت به مکانی میرسد که گویی کاخ سلطنت است. او پس از لمس شمشیری عجیب که بر زمین افتاده، از هوش میرود و مجدد تصویر زن غریبه را میبیند. زن به او میگوید که مادرش است و او از دودمانی سطلنتی بوده و آخرین بازمانده قومیست که طی حمله ارتش تاریکی، همگی از بین رفتند. شمشیر هم، متعلق به پدر اوست که همراه با مادرش، جانشان را برای نجات فرزندشان، فدا کردند. مادر به او میگوید که شمشیر را بردارد و انتقام جان خانواده و قوم کشته شدهاش را بگیرد.
شاهزاده سوار بر اسب جادویی، به قلعه سرخ میرود و آنجا یاد میگیرد که بدل سایهاش را که در نسخه پیشین با او مواجه شده بود، کنترل کند. او در نهایت با استفاده از قدرت سایه، شعله جادویی معبد را به دست میآورد و سوار بر اسب سفید رنگ، برای مواجه نهایی با جعفر، به کاخ بازمیگردد. در پایان داستان بازی پرنس اف پرشیا دوم، شاهزاده با استفاده از قدرت سایه و شعله، جعفر پلید را میسوزاند و برای همیشه به زندگی او پایان میدهد. شاهزاده بانو، با مرگ جعفر و از بین رفتن طلسم، سلامتیاش را باز مییابد و دو عاشق باری دیگر به یکدیگر میرسند. در انتهای بازی، شاهزاده و همسرش، شاد و سوار بر اسب جادویی در آسمانها پرواز میکنند و جادوگری چروکیده آنها را در گوی جهانبین خود، نظاره میکند.
طی مصاحبهای با مکنر، جادوگر و خط داستانی ارتش تاریکی قرار بود که مقدمه ساخت نسخه سوم و نهایی این سهگانه باشد که متاسفانه هیچوقت از راه نرسید.
۱۹۹۹. Prince of Persia 3D
این قسمت که پایانی بر سهگانه نخست شهزاده پارسی است، بدون حضور خالق آن، جردن مکنر ساخته شد و با وجود اینکه در همان جهان دو بازی پیشین اتفاق میافتد، از قصه و روایت آنها فاصله گرفت. داستان بازی پرنس اف پرشیا سه بعدی، خط روایی جادوگر و ارتش تاریکی را که در انتهای بازی پیشین به آن اشاره شد به طور کلی کنار میگذارد و در عوض، قصه سفر سلطان، شهزاده بانو و قهرمان قصه را که به تازگی با یکدیگر ازدواج کردهاند را به قصر عصان، برادر شاه، در جنوب امپراطوری پارس روایت میکند. شاه در گذشته، قول ازدواج دخترش با روگنار، پسر عصان را داده بود. عهدی که با رضایت به پیوند شاهزاده و دخترش آن را زیر پا گذاشت.
در جریان مراسمی که به پاس ورود سلطان تدارک دیده شده، نیروهای عصان دست به کشتار محافظین شاه میزنند و شهزاده را هم زندانی میکنند. پس از فرار، قهرمان قصه خود را به سلطان میرساند و طی درگیری، عصان در اقدامی به قصد کشتن شاهزاده، برادر خود را میکشد و در عوض قهرمان قصه ما را متهم به کشتن او میکند. شاهزاده مجبور به فرار میشود و روگنار که مشخص میشود موجودی نیمه ببر و نیمه انسان است، شهزاده خانم را میدزدد و پس از اینکه تن به ازدواج با او نمیدهد، تصمیم میگیرد او را به قتل برساند. قهرمان قصه ما، فرصت کمی برای نجات عشق زندگیاش دارد. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا سه بعدی، شاهزاده موفق به نجات جان همسرش میشود و با شکست روگنار، زوج خوشبخت ما سوار بر لاماسو، در طلوعی دلانگیز، دور میشوند.
۲۰۰۳. Prince of Persia: The Sands of Time
پس از وقفهای چند ساله و انتقال مالکیت آیپی شاهزاده پارسی به شرکت یوبیسافت (Ubisoft)، آنها تصمیم گرفتند که سری را ریبوت کنند و اینبار با حضور دوباره خالق آن، جردن مکنر، شروعی تازه برای این مجموعه، پس از بازخورد ضعیف نسخه پیشین، داشته باشند. نتیجه این همکاری، خلق یکی از بهترین بازیهای سری و شروع سهگانهای جدید شد و دوره تازهای را برای این سری آغاز کرد.
وقایع داستان بازی پرنس اف پرشیا: شنهای زمان توسط شاهزاده، شخصیت اصلی بازی، روایت میشود. او به همراه پدرش، شارامان، شاه ایران در حال عبور از هند برای دیدار با سلطان کشور آزاد هستند. در این بین، وزیرِ یک مهاراجه محلی، به آنها پیشنهاد وسوسه کنندهای میدهد و فریبشان میدهد که به قلعه محل سکونت مهاراجه حمله کنند. وزیر در حال مرگ است و برای پرهیز از آن، به دنبال شنهای زمان جادویی است که در مکانی در قلعه مهاراجه، مخفی شده است. شاهزاده و پدرش، خشنود از پیشنهاد وزیر، با کمک او که دروازههای شهر را به روی ارتش آنها میگشاید، به شهر حمله میکنند. شاهزاده جوان، در حین حمله، به خنجری عجیب به نام «خنجر زمان» برمیخورد و فرح، دختر مهاراجه هم به عنوان پیشکشی به سلطان آزاد، اسیر میشود. ساعت شنی بزرگ و عجیبی هم در قلعه پیدا میشود و همراه با بقیه گنجها و اسرا، به شهر آزاد آورده میشود.
شاهزاده به همراه شاه و ارتش نیرومندش، به شهر آزاد میرسند و سلطان استقبال گرمی از آنها میکند و از هدایا و پیشکشیهای متعدد آنها، خشنود میشود. در این بین، وزیر به شاهزاده جوان پیشنهاد میدهد که با استفاده از خنجر آبی رنگی که در قلعه پیدا کرده، ساعت شنی را بگشاید. شاهزاده هم با وجود فریادها و اعتراضهای فرح، ساعت شنی را میگشاید و شن زرد رنگ شروع به ریخته شدن میکند. شن با سرعت فزایندهای کل قصر را در بر میگیرد و تمامی افراد را، از جمله شاه شارامان، پدر شاهزاده، را بدل به هیولاهایی دفرمه میکند، تمامی افراد جز سه نفر؛ شاهزاده که خنجر زمان را در اختیار داشت، فرح که مدال را داشت و وزیر که چوب را در دست داشت، سه شی که قدرتهای جادویی دارند و از صاحب آنها در مقابل نیروی شنهای زمان محافظت میکنند. در ادامه این داستان بازی پرنس اف پرشیا، وزیر سعی میکند که خنجر را از قهرمان قصه بگیرد که با شکست مواجه میشود و ساعت شنی زمان را با خود به مکانی نامعلوم در قصر میبرد.
شاهزاده و فرح خود را میان سیلی از هیولاهای تسخیر شده میبینند و با وجود عدم اعتمادی که بین آنها وجود دارد، میپذیرند که برای شکست وزیر جلوگیری از پخش شنهای زمان در تمامی دنیا، نیاز است که با یکدیگر همکاری کنند. شاهزاده از اتفاقات پیشآمده، فریب وزیر، مرگ پدر و نقشی که خود در تمامی آنها ایفا کرده، سخت درگیر است و فرح هم که خانوادهاش مسئول نگهداری و حفظ شنهای زمان بودند، نه تنها باید برای نجات جهان از دست نیروی شنها تلاش کند، بلکه باید با کسی همکاری کند که به میهناش حمله کرد و از مسببین تمامی این قضایاست. رابطه این دو شخصیت، از جمله خطهای روایی اصلی داستان بازی پرنس اف پرشیا: شنهای زمان است.
با وجود تنشها و تعارضاتی که میان این دو وجود دارد، در نهایت پس از مبارزات و فراز و نشیبهای متعددی که با یکدیگر از سر میگذرانند، دلباخته هم میشوند و موفق میشوند با رسیدن به برج طلوع، ساعت شنی زمان را پیدا کنند. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا شاهزاده همچنان به فرح اعتماد تام ندارد و در پیروی از دستور العملاش برای بستن ساعت شنی، تعلل میکند. همین وقفه باعث میشود که وزیر سر برسد و در نبردی که حتی نزدیک است خنجر زمان هم از دست برود، دو قهرمان فرار میکنند و خود را در معبدی در زیر شهر مییابند. در حین تلاششان برای خروج از معبد، فرح خاطرهای از کودکیاش تعریف میکند که پیش از این آن را برای هیچکس بازگو نکرده بود. خاطرهای درمورد مادرش و کلمه جادویی Kakolookiyam.
پس از مبارزات متعدد و عبور از سد تلههای محیطی مختلف، دو قهرمان قصه در حمامی مامن میگیرند. فرح، شهزاده را اغوا میکند و آنها شبی را با یکدیگر میگذرانند. پس از بیداری، شاهزاده متوجه میشود که فرح با خنجر رفته و مدال خودش را برای محافظت او در مقابل نیروی شنها، پیش او باقی گذاشته. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا: شنهای زمان، شاهزاده به دنبال فرح میرود و در نهایت او را آویزان بر بالای ساعت شنی زمان میبیند. پس از عبور از سد هیولاها مختلف، خود را به او میرساند، دشمنان لحظه به لحظه درحال نزدیکتر شدند و فرح برای نجات جان شاهزاده، خود را رها میکند. در میان غم و حیرتش، وزیر از راه میرسد و به او پیشنهاد زندگی جاودانه میدهد، شهزاده پیشنهادش را رد میکند و خنجر زمان را در ساعت شنی غولپیکر فرو میکند.
شهزاده خود را در زمانی پیش از حمله به شهر مهاراجه مییابد، درحالی که هنوز خنجر زمان را در اختیار دارد و خاطراتاش هم از اتفاقات پیشآمده، کامل است. او مخفیانه، به شهر نفوذ میکند و با رسیدن به محل سکونت فرح، سعی دارد که او را از خیانت وزیر و اتفاقات آینده، آگاه کند. در این نقطه از داستان بازی پرنس اف پرشیا است که متوجه میشویم فردی که شهزاده از ابتدای بازی درحال تعریف قصه برایش بود، فرح بود. او صحبتهای شهزاده را باور نمیکند و در این بین، وزیر برای تصاحب خنجر به شهزاده حمله میکند و پس از درگیری سختی میان آن دو، شهزاده پیروز میشود و خنجر را به فرح میدهد. سپس در میان سیلی از احساسات متناقض و عشق تازه پا گرفتهای که نسبت به فرح یافته و تماشای مرگاش در ساعاتی قبل، او را میبوسد. فرح خشمگین او را پس میزند. به هر حال او هیچ خاطرهای از وقایع پیشآمده ندارد و طبیعتا احساسی هم نسبت به شاهزاده ندارد. شاهزاده برای آخرین بار از قابلیت بازگشت به زمان خنجر استفاده میکند و زمان را به پیش از تصمیماش برای بوسه برمیگرداند و پیش از رفتن، در پاسخ فرح که نام او را میپرسد، صرفا کلمه Kakolookiyam را بر زبان میآورد. کلمهای که فرح را متعجب میکند و حقانیت قصه شهزاده را برایش اثبات میکند.
۲۰۰۴. Prince of Persia: Warrior Within
داستان بازی پرنس اف پرشیا: جنگجوی درون هفت سال پس از وقایع قسمت پیشین رخ میدهد. شهزاده توسط نگهبان زمان، داهاکا، تحت تعقیب است. با وجود اینکه شهزاده در انتهای بازی پیشین موفق شد زمان را به پیش از آزادسازی شنها بازگرداند، ولی خود مقدر به مرگ بود و داهاکا، برای تحقق این اتفاق و اصلاح خط زمانی، برای کشتن او، دنبالاش است. شهزاده خسته از این تعقیب و گریز پایانناپذیر، متوجه میشود که شنهای زمان در جزیره زمان خلق شدهاند و تصمیم میگیرد که برای جلوگیری از خلقت آنها و تغییر سرنوشتاش، سفری طویل را آغاز کند.
در حین سفر، حملهای به کشتی شهزاده توسط زنی به نام شَهدی انجام میشود که موجب غرق شدن کشتی میشود. شاهزاده ولی زنده میماند و خود را به جزیره زمان میرساند. در آنجا با دنبال کردن شهدی، از دروازه زمان عبور میکند و به گذشته میرود. در حین جستوجویاش در قلعه، شهدی را میبیند که با زنی قرمزپوش درحال درگیری است. نبردی میان شخصیت اصلی و او در میگیرد و شهزاده اینبار موفق به کشتن او میشود. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا: جنگجوی درون، زن قرمز پوش که کایلینا نام دارد و با وجود اینکه معتقد است تلاشهای شاهزاده برای تغییر سرنوشتاش بیحاصل است، تصمیم میگیرد به او در رسیدن به اتاق پادشاهی و ملاقات با ملکه زمان کمک کند. در این بین، شاهزاده با موجودی مرموز به نام شبح شن (Sand Wraith) برخورد میکند و داهاکایی که پیوسته به دنبال اوست. در یکی از این تعقیبوگریزها، شبح شن توسط داهاکا، کشته میشود.
در نهایت قهرمان قصه با کمک کایلینا، به اتاق پادشاهی میرسد و پیش از ورود، به کایلینا پیشنهاد میدهد که پس از موفقیت در هدفاش همراه او به بابل بیاید. زن قرمزپوش ولی با اکراه قبول نمیکند. شاهزاده وارد اتاق میشود و متوجه میشود که زن قرمزپوش، ملکه زمان است. کایلینا به او میگوید که سرنوشت او، مرگ به دست شاهزاده است و او برای تغییر آن، با شاهزاده وارد جنگ میشود. قهرمان قصه در نبردی، کایلینا را میکشد. ولی داهاکا همچنان مصرانه در تعقیب اوست و شاهزاده میفهمد که مرگ ملکه زمان، نطفه خلق شنهای زمان بود و کل این مدت، شاهزاده در چرخه تکرار شوندهای از علت و معلول، گیر افتاده است و گویی هیچ فراری از سرنوشت محتوماش وجود ندارد. در اوج ناامیدی، وی از وجود نقابی اسرارآمیز به نام نقاب شبح آگاه میشود که به استفاده کنندهاش اجازه تغییر سرنوشتاش را میدهد. پس شهزاده در آخرین تلاش، به جستوجوی این نقاب جادویی بلند میشود.
پس از یافتن نقاب و گذاشتن آن بر صورت، میبیند که خود بدل به همان موجودی شده که پیش از این چندین بار در طول جستوجوهایش به آن برخورد کرده بود و در نهایت هم توسط داهاکا کشته شد. او تصمیم میگیرد که با استفاده از نقاب، کایلینا را به زمان حال بیاورد و با وجود خلقت شنهای زمان، از کشف و انتقال آنها به کشور آزاد در گذشته جلوگیری کند. شاهزاده، موفق میشود که خود دیگرش در زمان را، اسیر داهاکا کند و خود جای او را در خط زمانی بگیرد تا از نفرین ماسک شبح رهایی یابد و نفرین مرگ را هم از خود بردارد. او به سمت اتاق پادشاهی میرود و با وجود اصرارش به کایلینا مبنی بر تغییر سرنوشت، باری دیگر به او حمله میکند. در این بین، داهاکا ظاهر میشود و به کایلینا حمله میکند. چرا که کایلینا میبایست در گذشته توسط شاهزاده کشته میشد و اکنون حضورش در زمان حال، خط زمانی را دچار آشوب میکند. شاهزاده به دفاع از کایلینا بلند میشود و بالاخره موفق شکست هیولای محافظ زمان میشود. شاهزاده همراه با کایلینا یک کشتی میسازند و راهی پادشاهی ایران میشوند. در دوردست، امپراطوری پارس در شعلههای آتش میسوزد و فرح اسیر، دیده میشود.
۲۰۰۵. Prince of Persia: The Two Thrones
شاهزاده و کایلینا، به بابل میرسند و شهر را تحت حمله و محاصره سکاییان میبینند. ناشی از تغییراتی که شاهزاده در بازی پیشین و جزیره زمان انجام داد، وزیر همچنان زنده است. او کایلینا را میرباید و با کشتناش، بالاخره شنهای زمان را آزاد میکند. سپس با استفاده از خنجر زمان، ضربهای به خود میزند و طی این اتفاق، بدل به خدای زمان، زارِوان میشود.
شهزاده در تلاشی، موفق میشود خنجر زمان را به دست بیاورد ولی به خاطر آلودگیاش توسط شنهای زمان، دست راستاش آلوده میشود. نیروی قدرتمند شنها کل شهر را در بر میگیرند و در زمانی کوتاه، وقایع شنهای زمان، اینبار در مقیاسی بزرگتر، باری دیگر جلوی چشمان شهزاده اجرا میشود. تازه دست آلودهاش به شنهای زمان هم کار را بیش از قبل سخت میکند و مدام باید در این داستان بازی پرنس اف پرشیا با نسخهای تاریک و سایهوار از خودش، درگیر جنگی درونی باشد. نسخهای که سراسر خشم و نفرت است و مجوعهای کامل از تمامی ویژگیها و صفتهای تیره قهرمان قصه است.
شاهزاده در طول مبارزاتاش در شهر، به فرح، عشق قدیمیاش برمیخورد که در خط زمانی کنونی، هیچ شناختی از شاهزاده ندارد. این دو مجدد برای شکست وزیر در این داستان بازی پرنس اف پرشیا، دست به همکاری با یکدیگر میزنند و به شکلی تازه، مجدد عشقی میانشان شکل میگیرد. عشقی که خطر از بین رفتن دوبارهاش، مدام حس میشود. تازه بخش تاریک شاهزاده هم کار را بیش از پیش سخت کرده است و باعث میشود که اعتماد فرح به او را دچار خدشه کند.
پس از مبارزات بسیار، شاهزاده و فرح به قصر تحت سکونت وزیر در هیبت کنونیاش، خدای زمان میرسند و شخصیت اصلی با خنجر زمان، ضربهای به او میزند که موجب میشود تمامی شنهای زمان رها شده، مجدد در یک نقطه جمع شوند و کایلینا را شکل دهند. ولی نبرد شاهزاده قصه ما در داستان بازی پرنس اف پرشیا: دو سریر، هنوز ادامه دارد. او باید در نبردی درونی، با تمامی خودخواهیها و تیرگیهای وجودیش که در قالب شهزاده تاریک ظاهر شدهاند، مبارزه کند. در نبردی انتزاعی درون ذهن شاهزاده، در نهایت با شکست دادن سایه خود و کنار گذاشتن جاه طلبیهای خودخواهانهاش، پیروزمندانه بازمیگردد و باری دیگر، داستان اتفاقات پیشآمده را، از ابتدا برای فرح تعریف میکند.
۲۰۰۸. Prince of Persia
پس از پایان یافتن دومین سهگانه سری، با دومین ریبوت این مجموعه روبهرو هستیم، بازسازی متفاوتی که اینبار ما را در هیبت دزد مقبرهای قرار میدهد که هیچکجا به شاهزاده بودن او اشاره نمیشود. قهرمان ما در میان طوفان شن، الاغ خود به نام فرح را گم میکند و در جستوجوی او، سر از درهای باستانی در میآورد و با دختری به نام اِلیکا برخورد میکند که سربازانی مصرانه به دنبالاش هستند. او تصمیم میگیرد به دختر کمک کند. دختری که البته چندان هم بیدفاع نیست و از قدرت جادویی عجیبی برخوردار است؛ قدرتهایی که برای خودش هم تازگی دارند. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا جدید، شخصیت اصلی متوجه میشود که الیکا، شاهزاده بانویی است و سربازانی که دنبالاش هستند، نیروهای پدرش، پادشاه این منطقه هستند. الیکا و مردماش، از قومی باستانی هستند که وظیفه نگهداری از درخت زندگی را بر عهده دارند، درختی عظیم و باستانی که اهریمن در نطفه آن، زندانی شده.
پس از رسیدن به درخت زندگی، شاهزاده و الیکا به شاه، پدر الیکا برمیخورند و پس از نبردی، شاه ضربهای قدرتمند به درخت میزند و با قطع تنه آن، اهریمن و تمامی نیروی تاریکاش را آزاد میکند. الیکا گیج و سردرگم از این تصمیم پدرش، با کمک شخصیت اصلی از قصر فرار میکنند و با جهانی غرق در تاریکی و تباهی روبهرو میشود. الیکا به شاهزاده میگوید که برای نجات جهان از نیروی شوم اهریمن، باید به تمامی زمینهای باروری موجود در منطقه بروند و با فعالسازی آنها، نیروی اهورامزدا را در سراسر قلمرو بگسترانند و اهریمن و نیروهایش را بدین طریق، ضعیف کنند. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا، دو قهرمان برای رسیدن به زمینهای باروری، از سد نیروهای مختلف اهریمن عبور میکنند و چند باری هم با پدر الیکا که اکنون در خدمت نیروهای اهریمن است، میجنگند.
در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا ۲۰۰۸ مشخص میشود که الیکا پیش از شروع وقایع قصه، مرده بود و شاه برای بازگرداندن او به زندگی، معاملهای با اهریمن کرده و روح خود را در قبال نجات جان دخترش، به او فروخته. الیکا پس از بازگشت به زندگی، متوجه قدرتهای عجیبی میشود که در اختیار دارد.
پس از فعالسازی تمامی زمینهای باروری، دو قهرمان باری دیگر به قصر برمیگردند تا مجدد اهریمن را در تنه درخت زندگی اسیر کنند. در آنجا، به شاه که اکنون به تمامی تحت تاثیر نیروی سیاه اهریمن، تغییر شکل پیدا کرده برمیخورند. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا، پس از نبردی سهمگین با شاه، او پیش از سقوط در دریایی از نیروی سیاه اهریمن، نام دخترش را صدا میزند و با سقوطاش، اهریمن بلند میشود و به آنها حمله میکند. پس از یک مبارزه نفسگیر دیگر، الیکا متوجه میشود که برای اجرای کامل جادوی محبوسسازی اهریمن، وی میبایست جاناش را فدا کند. او قاطعانه بر سر تصمیماش میماند و با اجرای کامل جادو، کشته میشود.
شاهزاده بدن بیجان الیکا را بر محرابی میگذارد و متوجه چهار درخت نورانی میشود که نیروی زمینهای باروری را به درخت زندگی، هدایت میکنند. در این لحظه شاهزاده تصویری میبیند که او و الیکا پیشتر دیده بودند؛ تصویر لحظه معامله شاه با اهریمن برای نجات جان دخترش. شاهزاده سخن الیکا را به یاد آورد که گفت این تصاویر از طرف اورمزد هستند و نه اهریمن. این تصاویر الهام شده، به تمامی در مورد انتخاباند؛ موضوعی که در داستان بازی پرنس اف پرشیا و حین ماجراجوییهای شاهزاده و الیکا، بارها میان آن دو شکل گرفت، بحث میان سرنوشت و انتخاب آزاد.
شاهزاده تصمیم خود را میگیرد و چهار درختی که نیروی زمینهای باروری را به درخت زندگی میفرستند را قطع میکند و با ورود به قصر، شمشیر را میکشد و ضربهای محکم به تنه درخت زندگی میزند، قدرت روشنایی که الیکا برای التیام درخت از آن استفاده کرد را برمیدارد و آن را به بدن الیکا باز میگرداند و بدین شکل، مجددا او را به زندگی برمیگرداند. سپس هر دو، در میان فوران نیروی اهریمن و سقوط قلعه و نابودی کامل درخت زندگی، در بیابان تاریک دور میشوند.
۲۰۱۰. Prince of Persia: The Forgotten Sands
داستان بازی پرنس اف پرشیا: شنهای فراموش شده، پس از وقایع شنهای زمان و قبل از جنگجوی درون اتفاق میافتد. نکته جالب توجهی که در خصوص این قسمت وجود دارد، داستان کاملا متفاوتی است که چهار نسخه مختلف آن روایت میکنند؛ با این وجود تمامی نسخهها در بازه زمانی مورد اتفاق قصه و تلاش برای پر کردن بازه زمانی هفت ساله بین شنهای زمان تا جنگجوی درون، یکسان هستند. در این بین، قصه نسخه کنسولی/ ویندوز، روایت مد نظر ماست.
شاهزاده جوان قصه، به پیشنهاد پدر، برای یادگیری رهبری به پیش برادرش، مالک فرستاده میشود و در بدو ورود، متوجه میشود که شهر تحت حمله و محاصره نیروهای دشمن است. نیروهای متخاصم به دنبال ارتش سلیمان هستند، یک نیروی ماورا الطبیعیه که در قصر زندانی هستند. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا: شنهای فراموش شده، شاهزاده پس از نبردهایی طولانی، برادرش را پیدا میکند. مالک به او میگوید که او در حال نبرد در جنگی است که از پیش آن را باخته و ناچار است که به آخرین راه حل، آزادسازی ارتش جادویی سلیمان، متوسل شود. شاهزاده شدیدا با این تصمیم مالک مخالفت میکند. با این وجود، مالک با استفاده از دو مدال جادویی، قفل زندان را میگشاید. ارتش جادویی شنی سلیمان آزاد میشود و کل قلعه و شهر را در بر میگیرد و هرچیزی که سر راهاش هست را از بین میبرد. شاهزاده و برادرش که هرکدام یک تکه از مدال جادویی را در اختیار دارند، از اثرات مخرب شنها در امان هستند و طی اتفاقی، از یکدیگر جدا میشوند. در این بین، جنی به نام راضیه با شاهزاده ارتباط برقرار میکند و به او میگوید که تنها راه زندانی کردن دوباره ارتش، استفاده از هر دو تکه مدال است.
پس از یافتن دوباره برادر، مالک به او میگوید که تمایلی به زندانی کردن دوباره ارتش سلیمان ندارد، در عوض میخواهد که آنها را شکست دهد و با کسب قدرتشان، بدل به رهبری قدرتمندتر شود. راضیه به شاهزاده اطلاع میدهد که دو تکه مدالی که هر دو برادر همراه خود دارند، به آنها این اجازه را میدهد که قدرت جادویی ارتش را جذب کنند و قدرتمندتر شوند. ولی راضیه با استفاده از قدرتهای جادوییاش، حفاظی برای شاهزاده در مقابل خطرات مخرب این قدرت ایجاد کرده که مالک از آن محروم است و با هر دشمنی که شکست میدهد، بیشتر در معرض خطرات آلودهکننده شنهای جادویی قرار دارد. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا، قهرمان قصه به راتاش، رهبر ارتش جادویی برخورد میکند. راضیه به او میگوید که راتاش، جنی عفریت، از ابتدا با اتحاد سلیمان و جنها مخالف بود و به هر شکلی که شده، میبایست جلوی او را پیش از قدرتمند شدناش، گرفت.
پس از مبارزه با خیل عظیمی از نیروهای دشمن، شاهزاده برادر خود را حین نبردی سهمگین با راتاش مییابد. برای کمک به پیش او میشتابد و دو برادر در نهایت موفق میشوند عفریت را شکست دهند و مالک با ضربهای قدرتمند، کار او را میسازد. سپس تمام نیروی راتاش توسط مدال جادویی مالک شروع به جذب شدن میکند. حجم انرژی به قدری زیاد است که مدال میشکند و مالک توسط نیروی خبیث راتاش تسخیر میشود.
راضیه به شاهزاده میگوید که برادرش توسط راتاش کشته شده و بدناش به تمامی توسط او تسخیر گشته. بدن مالک شروع به تغییر میکند و به آرامی شکلی شبیه به فیگور غولپیکر اصلی راتاش به خود میگیرد. شاهزاده بنا به پیشنهاد راضیه، تصمیم میگیرد که شمشیر جنها را پیدا کند، چرا که فقط با این شمشیر است که امکان شکست راتاش وجود دارد. در ادامه داستان بازی پرنس اف پرشیا: شنهای فراموش شده، پس از یافتن شمشیر، راضیه وجود خود را با شمشیر پیوند میزند، چرا که برای کشتن یک جن، نیاز به وجود یک جن دیگر است. شاهزاده برای آخرین دفعه، وارد نبردی سهمگین در میان زمین و آسمان با راتاش میشود و در نهایت موفق به شکست او میشود. نبردی که به بهای جان برادر و راضیه تمام میشود.
امیدواریم از مطالعه این مطلب لذت برده باشید. نظرات خودتان را درخصوص این سری با ما در بخش کامنتها به اشتراک بگذارید.
برای خواندن آخرین دانستنیها و پشت صحنههای ویدیو گیم همراه لیویتو باشید.
همچنین فراموش نکنید که برای استریم کردن یا تماشای استریم باکیفیت با اینترنت نیمبها میتوانید از لیویتو استفاده کنید.